سفارش تبلیغ
صبا ویژن
هرگاه کسی را دیدید که به وی زهد در دنیا و کم گویی عطا شده، بدو نزدیک شوید که القای حکمت می کند . [پیامبر خدا صلی الله علیه و آله]
جاذبه های اسلام - مسجد و کلیسا - mosque&church
  • پست الکترونیک
  • شناسنامه
  •  RSS 
  • پارسی بلاگ
  • مسجد و کلیسا
  • پارسی یار
  • در یاهو
  • در کلیسا به دلبری ترسا (30)

     

    سخن پاپ، در یورش به اسلام از سه جهت ناکام مانده است:

    نخست این که پاپ دقیقا به کانون اقتدار اندیشه اسلامی که توحید است ، یورش آورده است.

    دوم این که اهانت به پیامبر اسلام، موجب جوشش مهر و دلدادگی بیشتری خواهد شد. کسی را که خداوند به جان او قسم می خورد. و او را صاحب خلق عظیم می داند، مگر می شود که با سخن امپراتور درمانده ای مثل مانوئل دوم، و تلاش بی سرانجام پاپ بندیکت، آسیب ببیند؟

    سوم پاپ در روزگاری به جهاد یورش آورد که مسلمانان، شاهد شکست نظامی ارتش اسراییل در لبنان بودند. همان نگرانی توین بی از بعد جهادی هم اتفاق افتاد.آن روزی که آرزو می کرد: دور باد! رسید.

    ادامه مطلب...

    پدر آریوس ::: یکشنبه 86/10/16::: ساعت 11:46 عصر

    space.gif
    یک مامور سابق پلیس روسیه با تشکیل فرقه ای ادعا کرده است که وی "مسیح جدید" در دوران معاصر است.

    به گزارش شیعه نیوز به نقل از عصر ایران، این فرد که "ویساریون" نام دارد هم اکنون دارای چند هزار پیرو در کوه های روسیه است.

    "ویساریون" که نام اصلی وی "سرگئی توروپ" است در سال 1991 اقدام به تشکیل یک فرقه جدید در روسیه کرد که اعضای آن بعدها با ترک خانه و کاشانه خود یک شهر جدید در کوهپایه های روستای "پتروپاولووکا" واقع در 30 مایلی جنوب شرقی شهر کراسنویارسک روسیه تشکیل دادند.

    کلیسای ارتودوکس روسیه معتقد است فرقه هایی همچون فرقه "ویساریون" که بعد از فروپاشی شوروی سابق به طور قارچی در این کشور رشد کردند سلامت اخلاقی جامعه را به خطر می اندازند و در نتیجه خواستار ممنوعیت فعالیت آنها شده است.




    پدر آریوس ::: سه شنبه 86/9/20::: ساعت 4:30 عصر

    برای مدتی سرگردان بودم...

    مطلبی را که پیش روی دارید از کتاب «اینک خورشید از غرب طلوع می کند» نوشته خانم مظفر حلیم و ترجمه آقای عبدالعزیز ویسی برگرفته شده است. کتاب فوق حاوی سرگذشت و تجارب تازه مسلمانها آمریکائی و اروپایی که توسط خود آنها بیان شده است.

    خانم مظفر حلیم طی دیدارها و نامه نگاریهایش با این تازه مسلمانها موفق به جمع آوری آنها در این مجموعه گردیده است. درضمن بخش دوم این کتاب توسط فراخوان از طریق اینترنت جمع آوری شده است. برادران عزیز را به تهیه و مطالعه این کتاب بسیار گرانبها سفارش می کنم.

    با خانم سوزان دی پاس در مسجد «تیمیه» (1) در یک مراسم عقد آشنا شدم. او به عنوان یک پرستار در «یو اس ال» کار می کرد. او زندگی گذشته اش را ترک کرده بود تا در دین اسلام زندگی آرام و لذت بخشی داشته باشد. اما متاسفانه از سوی یک سری افراد به اصطلاح مسلمان که به طور درست دنباله رو ارزشهای اسلامی نبودند، مورد بی مهری قرار گرفته بود. اما الحمدلله گروهی دیگر او را در راه دین حمایت می کردند. آنان او را با عمل درست با اسلام و مسلمانان واقعی آشنا کردند و اکنون ازدواج کرده است و صاحب دختری زیبا بنام رابعه و همسری دوست داشتنی باشد.

    او نه تنها از نظر عملی یک مسلمان به تمام معنا است بلکه الگوی کاملی برای خانواده اش نیز می باشد. برادرزاده اش که 22 سال سن دارد و در دانشگاه «برکلی» (2) مشغول به تحصیل است به تازگی به دین اسلام گرویده است. اسم این برادرزاده اش «حسن» است.

    در سال 1994 بعد از مطالعه قرآن و آشنایی با افراد مخلص و متواضع که قبلا هرگز ندیده بودم مسلمان شدم. قبلا چیزهایی در مورد مسلمانان می دانستم اما تحت تاثیر آنها قرار نگرفته بودم. زیرا آنها فقط به صورت اسمی و ظاهری مسلمان بودند و از نظر عملی چیزی از اسلام نمی دانستند و من هیچ چیز در مورد اسلام از آنها نفهمیدند و این ناآگاهی از اسلام ادامه داشت تا اینکه قرآن و سیره رسول اکرم صلی الله علیه و سلم را مطالعه کردم. احساس کردم که باید تغییری در زندگی ایجاد کنم. دچار سر در گمی شده بودم. زیرا می دانستم خداوند خود می داند که چه کسی را چگونه هدایت کند. خیلی افتخار می کنم و بر خود می بالم که اسلام را پذیرفته ام. هر چند که پذیرفتن دین اسلام یکسری مسؤولیت ها را به همراه دارد اما منافع آن غیر قابل شمارش است.

    پدرم اهل فرانسه و مادرم ایتالیایی است و خودم بزرگ شده شهر «بوستون» (3) هستم. البته قبل از دین اسلام مسیحی بودم. مادرم خیلی زن معنوی گرایی است هر چند که خیلی به دستورات مذهب کاتولیک پایبند نیست. او همیشه معتقد بود که پروردگار او را می بیند و با او هم گفتگو می کند. البته هیچ گاه به ما نمی گفت و خود نیز معتقد نبود که حضرت عیسی خداست.

    روح مقدس یک موضوع نامشخصی برای من بود (در مقابل مفهوم تثلیث پدر، پسر، و روح القدس) و من جواب درستی در باره این موضوع از هیچ مسیحی دریافت نکردم. آیا روح مقدس (روح القدس) همان خداست؟ حتی در زمان بچگی ام نمی توانستم بفهمم چرا ما باید برای همه اینها نماز بخوانیم. چرا فقط برای خدا نماز نخوانیم؟ پدرم کاتولیک است اما زیاد پایبند به آن نیست و ما درباره این موضوعات زیاد با هم صحبت نمی کنیم. بیشتر به موضوعات تجارت، ورزش و آب و هوا علاقمند است. من برای پدرم دعا می کنم که روزی او نیز در این راه گام بردارد. خواهرم یک «لوترن» (4) متعصب است. پسر بزرگش مسلمان شده است هرچند که من تاثیری در مسلمان شدن او نداشتم و او فقط خودش با مطالعه مذاهب دنیا در دانشگاه برکلی، به اسلام روی آورده است. خیلی به او افتخار می کنم زیرا من یک حامی از خانواده ای دیگر یافته ام. اسلام یک مفهوم بیگانه و غریبی در این کشور است.

    متاسفانه رسانه های گروهی با دید بدی به اسلام و مسلمانان نگاه می کنند؛ بسیاری از مردم آمریکا در مورد دین اسلام نظری ندارند و زمانی که می دانند من مسلمان هستم بسیار تعجب می کنند. هرچند که تقریبا هشت ملیون مسلمان در این کشور زندگی می کنند. من متوجه شده ام که این مسلمانان بر خلاف نظر عموم به جای اینکه متعصب باشند، بسیار کنجکاو هستند.

    می دانم که اسلام مرا به شخص بهتری تبدیل کرده است دیگر خیلی خودپسند نیستم بلکه به حال خودم بسیار دلسوزی می کنم. فقط به اطراف نگاه می کنم و می فهمم که واقعا چقدر خوشبخت هستم. می دانم که خداوند از تمام افکار و اعمال من باخبر است. (چه خوب و چه بد) و من هم طبق دستورات او این راه را طی می کنم. درک می کنم که کمک به دیگران و سبک کردن بار دیگران بسیار لذت بخش است.

    اکنون 37 سال دارم و سعی می کنم هر روزم بهتر از دیروزم باشد. احساس می کنم وقت زیادی از عمرم را تلف کرده ام. قبل از رفتن از این دنیا به دنیای دیگر کارهای زیادی باید انجام داد و امیدوارم به بهشت وارد شوم. پرستار هستم و می دانم که در زندگی بعضی از مریض ها تاثیر داشته ام. همچنین به دوستانم در مورد کارهای پزشکی کمک می کنم. معماری هم بلدم هرچند که در ابتدا آن را کاری بیهوده می دانستم اما از نظر اسلامی متوجه شدم که راهی برای کمک به مردم یافته ام.

    مهمترین چیزی که از اسلام به من رسیده است آرامش درونی است. دیگر نگران آینده و موقعیتهای آن نیستم. می دانم که خداوند بر گذشته و آینده من عالم است. و من باید زندگی کنم و خداوند مهربان است و بیشتر از وسعت و توانایی ام از من کار نمی خواهد. هر روز خداوند را شکر می کنم که مرا به دین اسلام هدایت کرده است. سلام و درود خداوند بر تمام کسانی که این داستان را می خوانند.

    به نقل از «اینک خورشید از غرب طلوع می کند» نوشته خانم مظفر حلیم با همکاری بتی باوتمن ترجمه آقای عبدالعزیز ویسی ـ نشر احسان 1381


    --------------------------------------------------------------------------------

    (1)- Taymiyah

    (2)- Berkeley

    (3)- Boston

    (4)- Lutheran

    سایت بیداری اسلامی



    پدر آریوس ::: چهارشنبه 86/2/26::: ساعت 7:20 صبح

    معرفی کتاب Converts to Islam

    "بسم الله الرحمن الرحیم کتابشناس: طاهره قائمی اواخر قرن بیستم و اوایل قرن 21، سراسر دنیا مملو از مذاهب و مشربهای گوناگونی شده است. پیروان این مذاهب بدون هیچ گونه اجبار و تنها با بیدار شدن فطرت الاهی خود، به آیین مقدس اسلام رو می آورند. این موج اسلامخواهی رفته رفته، زنده تر و فروزانتر می شود. این در حالیست که خداستیزان و صاحبان زر و زور تمام سعی خود را در خاموش کردن این نور الاهی و تمایل فطری انسانها به کار بسته اند. تهمتها و فشارهای سیاسی، فرهنگی و مذهبی هیچ یک نتوانسته از گسترش این موج جدید و مقدس جلوگیری کند. "

    "کتاب حاضر با نام Converts to Islam یا اسلام آورندگان، سرگذشت جذاب چنین افرادی است که با وجود مشکلات فراوان، از قبیل فشار خانواده و دوستان، تبلیغات منفی رسانه ها و از همه مهمتر پایبندی به دین سابق، تنها در آرزوی یافتن حق و حقیقت به جستجویی مقدس و معنوی پرداخته، سفری روحانی و پرماجرا را شروع کرده اند و سرانجام به ساحل امن و آرامش یعنی آیین مقدس اسلام رسیده اند.

    مولف کتاب:
    چنانکه در آغاز این کتاب اشاره شده، داستانهای این کتاب کاملا واقعی و مستند است و مولف بعد از خاطر نشان کردن این نکته به در دست داشتن اسناد کتبی برای داستانها اشاره کرده است. هر چند مولف نام کامل خود را ننوشته ولی در اینترنت پایگاهی دارد که آدرس این سایت را در اختیار خوانندگان قرار می دهد:www.convertstoislam.com
    نویسنده خود را با نام زینب معرفی کرده و خود نیز یکی از تازه مسلمانان است.

    شناسنامۀ کتاب:
    کتاب محصول انتشارات انصاریان و منتشر شده در شهر قم می باشد.
    در سال 2005 میلادی منتشر شده؛ شامل 364 صفحه است که در تیراژ 2000 نسخه در نوبت نخست منتشر گردیده.
    کتاب به شخصی به نام «عاشق حسین» تقدیم شده که بنا به نوشتۀ مولف وسیلۀ هدایت بسیاری به اسلام بوده.

    محتوای کتاب در یک نگاه:
    هر چند مولف اظهار می دارد داستانها از سراسر دنیا فرستاده شده ولی به نظر می رسد بیشتر این سرگذشتها، از کشورهای انگلیسی زبان و به خصوص آمریکا، انگلستان و تعداد کمتری هم از کشورهایی مانند استرالیا، اسکاتلند، ایرلند و ... باشد.
    تقریبا تمامی سرگذشتها، نگارش خود راویان است و این نکته به جاذبۀ کتاب افزوده است. اصالت داستانها و سبکهای گوناگون نگارشی عاملی تاثیر گذار در مخاطبان کتاب می باشد. در برخی سرگذشتها قدرت بالای نویسنده، خواننده را به یاد رمانها و داستانهای مشهور می اندازد(مانند سرگذشت صابره عبدالحی یا یوسف استیس) و برخی داستانها هم گویای این نکته است که راوی زبان انگلیسی را به عنوان زبان دوم خود به کار گرفته است.
    مولف در انتهای هر سرگذشت، آیه ای از قرآن ذکر کرده که به شکل مستقیم یا غیر مستقیم، با مفاهیم خاطرۀ نقل شده، ارتباط دارد. در آغاز و انتهای کتاب نیز دو حدیث از حضرت علی(علیه السلام) مطرح شده است.

    علل گرایش به اسلام در میان سرگذشتها:
    گروهی از این تازه مسلمانان، با کشف دروغهای بزرگ سیاسی و تهمتهایی که در جهان غرب به اسلام و مسلمانان زده می شود، جذب اسلام شده اند. برخی دیگر اسلام را با توجه به دیدگاه اجتماعی و نگاه ارزشی و همراه با احترامی که به زنان دارد، پذیرفته اند. برخی از این رهیافتگان مانند یکی از سرخپوستان مسلمان شده، با توجه به مباحث علم زبانشناسی اجتماعی، و تاثیری که اسلام بر فرهنگ و زبان مردمش داشته، به اسلام نگریسته و مسلمان شده است. شخص بزهکاری به دلیل ارزشی که اسلام برای شخصیت او قائل شده و او را تحت حمایت خود قرار داده، به اسلام گرایش پیدا کرده به آن عشق می ورزد. دیگری با رویای صادقانه به سوی اسلام هدایت شده، و شخص دیگری با نگاه شاعرانه ای که داشته، اسلام و مسلمانان را احساسی ترین و شاعرانه ترین دین و مردم یافته است. تازه مسلمان دیگر به دلیل زندگی پاک و اخلاقی مسلمانان و جاری بودن اخلاقیات در عرصه های گوناگون زندگیشان، اسلام آورده و شخص دیگر به این علت مسلمان شده که قرآن بیماریش را شفا داده است. یکی از هنرمندان تئاتر و نمایش، به جهت نگاه هنری اسلام به این آیین جهانشمول علاقمند شده و دربارۀ اسلام کنجکاو شده است. عدۀ زیادی از رهیافتگان هم به جهت قانع نشدن از تعالیم مسیحیت و عدم درک خدایی که این دین را به پیروانش معرفی می کند، به دنبال حقیقت رفته و آن را یافته اند. مفاهیمی چون تثلیث، منجی بودن حضرت عیسی(علیه السلام) و نیز تناقضهای آشکار در متن انجیل و پیاده نشدن فرامین آن در زندگی روزمرۀ مسیحیان انگیزه ای برای تحول آنان بوده است.
    می توان ادعا کرد در تمامی این سرگذشتها، به نوعی تحیر و سرگشتگی در میان انبوه باورها و عقاید اشاره شده است و بیشتر آنان از خدا تقاضا کرده اند که راه حقیقت را به آنان نشان دهد، خواسته یا ناخواسته، سفری معنوی و در عین حال پرفراز و نشیب را برای یافتن حقیقت و واقعیت آغاز کرده اند.
    بسیاری از این رهیافتگان بعد از یافتن اسلام، احساس کرده اند که از قبل مسلمان بوده اند، ولی از این مسلمان بودن آگاهی نداشته اند. از دیدگاه این رهیافتگان، اسلام همان مبانی فطری انسانها را مطرح می کند.
    از لابه لای خاطرات درج شده در کتاب می توان به فشار شدید رسانه های آمریکا و در نتیجه افکار عمومی این کشورها و به ویژه مردم آمریکا، پس از وقایع 11 سپتامبر بر مسلمانان پی برد.
    در این کتاب کمتر بحث مذهبی مطرح شده است و بیشتر به گرایش به اسلام تاکید شده است.
    قابل ذکر است مولف کتاب، از انتشار مجموعۀ دیگری از این سرگذشتها خبر می دهد و از تازه مسلمانانی که کتاب او را می خوانند خواسته است، سرگذشتشان را برای او به آدرس اینترنتیش بفرستند.
    "

     

    http://www.rahyaftegan.com/asp/index.asp?Link=Des.asp&Code=25&OnvanID=5

    http://kelisa-masjed.blogfa.com

     

     



    پدر آریوس ::: پنج شنبه 85/12/17::: ساعت 10:29 صبح

    نوجوانی که اسلام را از طریق آموزه های مسیح( علیه السلام) شناخت

    هری جوزف 14 ساله: خیلی از سال های عمر کوتاهم وبخصوص سال های اخیر را در جستجویی حریصانه به دنبال خدا وحقیقت جهان شمول او بوده ام. من درحومه یکی ا زشهرهای نیوانگلند درآمریکا زندگی می کنم و

    از خیلی چیزها خوشم می آید،موسیقی، مطالعه واردو رفتن؛با این حال دین وخدا همیشه در زندگی ام مهم بوده اند ومن رابطه ام را دائما با خدا حفظ کرده ام.

    من قبلا مسیحی بودم وازایمانی که داشنم راضی و خوشحال؛ اما کم کم به این نتیجه رسیدم که بیشتر آنچه من به آن ایمان دارم بر اساس استانداردهای عقیدتی «غیر مسیحی» است وهمزمان در تلاش برای بالا بردن آگاهی ام ا ز دنیا به ادیان دیگر علاقه مند شدم،گرچه بسیاری از مسیحیان با آشنایی وبخصوص گرویدن به سایر ادیان مخالفند.

    باید یادآوری کنم که من نیز تا حدودی تحت تأثیر این عقاید بودم :«مراقب دروغ ها باش وفریب نخور» یا «انجیل تنها سخن حقیقی خداست.» با این حال من به این نتیجه رسیدم که خدایی دوست داشتنی،مهربان وبخشایشگر مثل الله خودش را تنها محدود به یک گروه از مردم نمی کند.

    من بعد ا زمسیحیت مجذوب آموزه های بودا وهندو شدم ویک نسخه از قرآن مجید را هم برای خودم خریدم. نمیدانم چرا اول تصمیم گرفتم که نسخه ای انگلیسی از قرآن را بخرم،اما مطمئنم که این به خاطر علاقه من به شناخت مذهبی بود که تا آن زمان کاملاً با آن بیگانه بودم. همانطور که مشتاقانه صفحات را ورق می زدم حس کردم که چیزی در درون من وابتدا بسیار آهسته می گوید«این واقعا کلام خداست.» گرچه به عنوان یک مسیحی آموخته بودم که تنها انجیل سخن تغییرناپذیر،کامل ومحفوظ خداست.

    ابتدا تنها به اسلام به عنوان یک الهیات روشنفکرانه نگاه می کردم که می توانستم گاهی بصورت تفریحی آن را مطالعه کنم. اول زیاد ما یل نبودم قرآن را کلام خدا بنامم و درواقع چیزی در مورد حضرت محمد(صلی الله علیه واله )هم نمی دانستم.

    درهمین حال زمانی را صرف مطالعه انجیل می کردم،به خصوص سخنان مسیح( علیه السلام) وهمینطور تورات را می خواندم. وقتی سخنان حضرت مسیح را می خواندم با خودم فکر می کردم«این پیامبر حقیقت را آموخته است وخدا ازطریق او به من خیلی چیزها داده است. با این حال چرا بعضی مسیحیان نسبت به سایر عقاید اینطور ریاکارانه وخشن برخورد می کنند؟ وچرا یک اصولی را اختراع کرده ونام «سخن خدا » برآن گذاشته اند؟»

    وقتی این طور فکرها وفکرهایی راجع به غلط بودن عقیده تثلیث (که در شورای نیکاءِا (nicaea )در 325 بعداز میلاد اختراع شد)ذهنم را به خود مشغول کرد،اسلام کم کم به زندگی من وارد شد.

    معلم تاریخم که مسیحی است یکبار به من گفت که هر گونه تصور غلط درباره اسلام نادرست است(مثلا اینکه حضرت محمد(صلی الله علیه واله) تروریست است) او از اینکه من قرآن می خوانم وباز فکر می کنم خیلی خوشحال شد. خیلی زود حقیقی بودن اسلام را پذیرفتم؛ نکته جالب این است که شخصیت تأثیر گذاری وجود داشت وبه من الهام می کرد تا مسلمان شوم و او خود مسیح ( علیه السلام) بود.

    من شباهت واهمیت آنچه را که او آموخته بود در خیلی از آیات قرآن دیدم. من دیدم که چطور قرآن بیان می کند که مسیح( علیه السلام) وآموزه های او هدایت،رستگاری ونور در خود دارند. ونیز فهمیدم که مسلمانان اورا «کلمه خدا» و «روح خدا»نیز می نامند واینکه مسلمانان باور دارند که او نزد خدا زنده است. تقریبا بلافاصله از طریق اینترنت مشغول تحقیق در مورد اسلام شدم و فهمیدم که «مطمئناً این دین حقیقی است.»

    یوسف اسلام یا کت استیونس هم بر من تأثیر گذاشت او یکی ازخوانندگانی است که من بسیار دوستش دارم. اوبه اسلام گرویده واین به من یاد داد که لا زم نیست حتما عرب باشی تا بتوانی مسلمان هم باشی. بنابراین سرانجام شهادتین را بر زبان آوردم و«رسماً» مسلمان شدم. من هنگام مسلمان شدن 14 ساله بودم و... خوب هنوز هم 14 ساله هستم،اما اسلام پیش از این،عمیقاًو کاملاً بر من تأثیر گذاشته بود.

    حالا که خودم را به جای مسیحی مسلمان می نامم دلیل بر این نیست که از باورهایم دست کشیده ام چون هرگز به خدای سه گانه یا اینکه مسیح( علیه السلام) پسر خداست اعتقاد نداشتم. با اینحال اسلام از برخی جنبه ها برای من با مسیحیت تفاوت دارد؛ یعنی خوشایند و مفید است. مثلاً من همیشه بخاطر مسیح( علیه السلام) وآموزه هایش با خدا رابطه خوبی داشتم و همیشه مسیحیت را دینی دیده ام که بر روی عشق به خد ا تأکید دارد. در مدرسه چند دوست یهودی دارم ودر مراسم روز شنبه واعیاد آنها هم شرکت کرده ام ومتوجه شدم که آنها خیلی به دستوراتشان پایبند هستند،با این وجود وقتی با آنها صحبت می کردم،اینطور به نظرم رسید که آنها فاقد آن رابطه عاشقانه با خدا هستند،رابطه ای که من وبسیاری ازمسیحیان آن را تجربه کرده ایم. بنابراین به این نتیجه رسیدم که: مسیحیت بر روی عشق به خدا تأکید می کند اما در آن ایمان کورکورانه و ابهامات زیادی وجود دارد و اینکه بسیاری از یهودیان بر اساس قوانین تورات زندگی می کنند با این حال بر طبق آنچه من از یهودیت دیده ام آنها در رابطه شان با خدا بسیار ضعیفند.

    و اسلام دینی است که هم بر اعتقادات تأکید دارد وبر روی عشق به خدا و رابطه با او تأکید می کند،وهم جنبه اطاعت از دستورات درآن قوی است. خلاصه اینکه اسلام عشق و احساسات عمیق مسیحیت و قانون واطاعت یهودیت رادر خود دارد. واگر کسی بخواهد خدا را بشناسد و از دستوراتش اطاعت کند ترکیب این دو است که به او کمک می کند.

    همینطور که گفتم گرویدن من به اسلام زندگی مرا دگرگون نکرد ،چون من قبلاً هم رابطه بسیار محکمی با خدا داشتم ولی بعد از مسلمان شدنم بسیار قرآن میخوانم،درباره حضرت محمد(صلی الله علیه واله) چیزهای بیشتری یاد می گیرم و مشغول تحقیق و مطالعه همه جوانب اسلام هستم. به زودی یاد گرفتم چطور نمازبخوانم و اگر همه نمازهایم را نخوانم(تلاش می کنم که همه را بخوانم )، معمولاً در شب نمازمی خوانم،واغلب طولانی می خوانم (20 دقیقه تا یک ساعت) چون بعد از نماز من در مقابل خدا به خاک می افتم و از او به خاطر لطفی که به من کرده است تشکر و او را ستایش می کنم. آنچنان خود رادر حضور خدا حس می کنم که سراپا «سرمست» می شوم واغلب آرامشی دوست داشتنی وجودم راپر می کند .

    خانواده ام ا زاسلام آوردنم عصبانی و ناراحت شدند؛من هنوز به مسیح( علیه السلام) ایمان دارم (اگر نداشته باشم مسلمان نیستم!) من زیاده روی نکرده ام مثلا اسمم را به عربی تغییر نداده ام. هنوز هم در جشن های مسیحی همراه خانواده ام شرکت می کنم همانطور که رمضان را جشن می گیرم. من می دانم که هیچکدام ا زعیدهای مسیحیت را خدامعین نکرده است،با این حال فکر می کنم باید در آن شرکت کنم نه به خاطرعلاقه به خانواده ام و من ضرری در این کار نمی بینم چون می دانم در قلبم حقیقتاً عاشق چه هستم. پدر ومادرم به من یاد داده اند که از عقاید کفر آمیز وروح مادیگری که با این جشن ها آمیخته شده،دوری کنم. نمی دانم که دوستانم به مسلمانان شدنم چه عکس العملی نشان خواهند داد.من بین آنها جار نمی زنم که مسلمان شده ام اما اگر کسی از دینم بپرسد،با غرور می گویم که مسلمانم همانطور قبلا به مسیحی بودنم افتخار می کردم. از خدا می خوا هم که هر کس از اسلام آوردنم با خبر می شود مرا همانطوری ببیند که قبلاً می دیده است.

    تأثیر بزرگی که اسلام روی زندگی من داشت این است که الان خودم را بیشتر مطیع خدا حس می کنم.تقریبا اصلا عصبانی نمی شوم،قسم نمی خورم،وتاجایی که می توانم ازدستورات قرآن اطاعت می کنم وهرگناه کوچکی که مرتکب شدم فورا توبه می کنم.من خیلی بشاش وآرام هستم وخوب فکر می کنم. حتی خدا به من کمک کرد تا مقاله ای بنویسم ودرآن نشان دهم چه طور خدا یگانه ونه سه گانه است.

    تصور می کنم حالا خدا را بیشتر ازهر زمانی می شناسم . قبلاً همیشه فکر می کردم که به خداومسیح( علیه السلام) ایمان دارم چون میخواهم زندگی ابدی داشته باشم ،امایک روز ناگهان فهمیدم

    که ایمان من به خداوپیامبران ودستوراتش نه به خاطرعلاقه من به زندگی ابدی، بلکه به خاطر عشق جاودانه من به او وعظمت بی حدومرزخداوند متعال است.

    خدا همین الان اینجاست ،روی زمین ،وشما باید درون خودواطرافتان به مخلوقاتش نگاه کنیدتااورا پیداکنید.

    چرا منتظر معجزه هستید وقتی که شما می توانید حضور خدا را در هر جایی و هر زمانی حس کنید؟ اسلام واقعا مرا از نظر معنوی قوی تر کرده است و من از خدا ممنونم که مرا دعوت کرده تا بخشی از این دین باشم. دوست داشتم همه مردم دنیا می دانستند که اسلام چقدر عالی است وبا دیدن اعمال تعداد کمی تروریست که اسلام و خدا رابد نام می کنند،در مورد اسلام قضاوت نکنند. وبه همه مسلمانان وغیر مسلمانان یک نصیحت می کنم: آنچه در اینترنت بر ضد اسلام نوشته می شود جدی نگیرید، مخصوصاً آنچه در سایت های مسیحی می آید. من چیزهای وحشتناکی خوانده ام مثلا اینکه اسلام بدعت است یا اسلام مردم را از خدا دورمی کند،مسلمانان به مسیح معتقد نیستند،الله ،خدا ویهوه نیست وحتی سایتی که به مسیحیان می آموزد، چطور از آیاتی از قرآن برای بحث با مسلمانان و مسیحی کردنشان سوء استفاده کنند. امیدوارم ودعا می کنم روزی برسد که هر انسانی در برابر خدای متعال به سجده بیفتد وبه اوعشق بورزد، عشقی درحد اعلای آن. امیدوارم حقیقت همه را به رستگاری هدایت وخداوند آنها را در نور رحمتش غرق کند.

    مترجم:سارا خازنی
    طلبه مدرسه علمیه نرجس(س)

     

    http://kelisa-masjed.blogfa.com

     



    پدر آریوس ::: پنج شنبه 85/12/17::: ساعت 10:19 صبح

    مادر شهیدی از ژاپن/ گفتگو با خانم گونیگو یامامورا مادر شهید محمد بابایی

    گفتگو از مریم حقیقتگو خانم بابایى که حدود 40 سال است به دین اسلام مشرف گردیده مفتخراست که مادر شهید و یکى از بانوان فعال در ایام پیروزى انقلاب اسلامى و دفاع مقدس باشد آنچه مى خوانید گفتگوى کوتاهى است با خواهر گرامى خانم سبا بابایى.

    ـ لطفا خود را معرفى کنید و بگویید که چگونه مسلمان شدید؟
    سبإ بابایى, (گونیگو یامامورا) از کشور ژاپن هستم که حدود 40 سال است مسلمان شده ام. متولد 1317 هستم و در زمان جنگ جهانى دوم 8 ساله بودم که به دلیل جنگ از محل تولدم (شهر اشیإ) به اوزاکا و سپس به کوبه مهاجرت کردیم. پس از اتمام جنگ به شهر خودمان برگشتیم و در آنجا تحصیلاتم را ادامه دادم. در کلاس زبان انگلیسى با آقاى بابایى آشنا شدم و چون از قبل هم مى دیدم که ایشان در کلاس راجع به نماز صحبت مى کند و در مواقع خاصى کلاس را ترک مى کند, (براى انجام فریضه نماز) مشتاق شدم و کنجکاوى کردم; چون تا آن زمان من بودایى بودم و در دین بودا چنین چیزى را ندیده بودم. آقاى بابایى نیز چون تاجر بود به ژاپن خیلى سفر مى کرد و 2 سالى بود که در ژاپن مانده بود که تصمیم به ازدواج با من گرفت. به هر حال, آنچه از اسلام برایم مهم بود این بود که در اسلام عبادات و فرایض دینى براى همه یکسان است.
    در مذهب بودا هم مى دیدم که مقام زن پایینتر از مقام مرد است اما در اسلام چنین نبود و تمایز زنان و مردان با هم در تقواى آنها بوده و هست. به هر حال ابتدا بر اساس علاقه ام به ایشان با او ازدواج کردم و بعد از ازدواج مسلمان شدم. آن موقع هنوز اسلام را کاملا نمى شناختم. اما کم کم فهمیدم اسلام, دینى دنیوى و اخروى است.
    پس از ازدواجم در تاریخ آوریل یا بهار سال 1337 هجرى شمسى و با اینکه پدرم خیلى مخالف بود, مسلمان شدم. بعد از ازدواجم بسیارى از دوستانم با پدر و مادرم صحبت کردند تا اینکه آنها هم قبول کردند و بالاخره در مسجد شهر کوبه تشهد خواندم و مسلمان شدم.

    ـ خانم بابایى, مراسم ازدواجتان چگونه برگزار شد؟
    ـ به نظر من براى ازدواج, پول خرج کردن بیهوده است و مراسم ازدواج ما هم با همان تشهدگویى من در مسجد به پایان رسید و پس از ازدواج یک سال با همسرم در کوبه زندگى کردم و آقاى بابایى از همان ابتدا هم به من گفته بود که در هیچ شرایطى نمى توانى تقاضاى طلاق کنى و به خانه پدرت برگردى.
    در واقع این حرف یک تصمیم قطعى بود. یعنى اگر به ایران آمدم و مشکلى هم بود نمى توانستم برگردم چون همسرم از ابتدا به من این مسإله را گفته بود. سلمان پسر بزرگم یک سال پس از ازدواجمان در ژاپن به دنیا آمد.
    پسرم 10 ماهه که شد, شوهرم اجازه استفاده از غذاى ژاپنى را هم نداد چون باید به غذاى ایرانى عادت مى کردم. حتى در کوبه حجابم را کاملا رعایت مى کردم, پاک و نجسى را یاد گرفتم و سپس براى اولین بار با کشتى ملکه الیزابت از هنگ کنگ وارد ایران شدم و در پاکستان که کشتى را عوض کردیم به گفته شوهرم چادر سر کردم و پس از ورود به ایران از راه اهواز به تهران آمدیم.

    ـ خانم بابایى چادرى که براى اولین بار سر کردید را چه کسى براى شما تهیه کرده بود؟
    ـ در ژاپن که بودم با یکى از دوستان شوهرم که هندى بود, رفت و آمد داشتیم و من از آنها چادر دوختن را یاد گرفتم و یک چادر براى خودم تهیه کردم. حتى لباس من در بندر کوبه, سارى یعنى لباس هندیها بود که کاملا پوشیده بود. در آغاز ازدواجم آقاى بابایى آشپزى مى کرد تا من هم با غذاهاى ایرانى آشنا شوم. حتى ایشان پس از تولد فرزندمان کهنه هاى بچه را مى شست و آن قدر مسایل بهداشتى را رعایت مى کرد که هر روز براى ضد عفونى کردن آنها, کهنه ها را مى جوشاند. آقاى بابایى خودش نجس و پاکى را خیلى رعایت مى کرد اما به من خیلى فشار نمىآورد; من خودم رعایت مى کردم.
    ـ وقتى که وارد ایران شدید چه احساسى داشتید؟
    ـ ابتدا که مى خواستیم وارد ایران شویم آقاى بابایى به من گفت: به شما قول نمى دهم که بتوانم شما را بر گردانم و از اول مرا وادار کرد که تصمیم قاطع بگیرم. وقتى که از طریق راهآهن وارد تهران شدیم, دیدم برادرشوهرم با خانواده اش به استقبال ما آمده اند. (چون پدر و مادر ایشان سالها پیش فوت کرده بودند.) ابتدا با برادرشوهرم و خانواده اش در یک خانه واقع در شهر آرا زندگى مى کردم. در سال 1340 نیز فرزند دومم به دنیا آمد و کم کم آقاى بابایى هم بچه ها و هم مرا با قرآن آشنا کرد چون من گرفتار تربیت بچه ها شده بودم و نمى توانستم به کلاس فارسى بروم.

    ـ پس شما در حوادث سال 1342 در تهران بودید. آن زمان از امام خمینى(س) چه شنیده بودید؟
    ـ سال 42, سال تولد فرزند سوم ما بود. در آن زمان آقاى بابایى نمى گذاشت تنها بیرون بروم, چون مى دانست چه اتفاقى خواهد افتاد.
    در جریان 15 خرداد سال 1342 او از صبح از منزل خارج شده بوده و رفته بود بازار و تا شب برنگشت. در تکیه اى که براى عزادارى در نزدیکى خانه ما زده بودند تعدادى سرباز جمع شده بودند و همان موقع بود که دوستان همسرم آمدند و گفتند:
    نگران نباشید, آقاى بابایى شب مىآید و پس از آنکه به خانه برگشت, همه چیز را برایم تعریف کرد.
    آقاى بابایى از همان زمان از مقلدین امام(ره) و از مخالفان نظام طاغوت بود و همیشه به من توصیه مى کرد براى کسى در این زمینه صحبت نکنم. ایشان در همان موقع هم از نظر مالى به گروههاى ضد رژیم طاغوت کمک مى کرد. در همان سالها بود که در جلسات قرآن شرکت مى کرد و آنها گاهى در منزل ما هم جمع مى شدند. تقریبا بچه ها به مدرسه راهنمایى مى رفتند که آمدیم به خیابان پیروزى یعنى همین منزلى که الان در آن هستیم.
    آقاى بابایى همیشه مى گفت: باید جایى خانه بسازیم که نزدیک مسجد باشد. به همین دلیل در نزدیکیهاى مسجد انصارالحسین خانه اى ساختیم و در آن مستقر شدیم. آن موقع بچه ها به مدرسه علوى اسلامى مى رفتند و ما از نظر تربیت آنها نگرانى نداشتیم.

    ـ خانم بابایى, آیا فعالیت دیگرى در طول پیروزى انقلاب داشتید؟
    ـ بله, قبل از اینکه به این منزل بیاییم در چهارراه کوکاکولا, ساکن بودیم که یک روز دیدم ساواکیها پسر همسایه را گرفتند. من هم به سرعت رساله امام را برداشتم و به سمت منزل یکى از دوستانم در چهارصد دستگاه دویدم و رساله را آنجا گذاشتم. لاى رساله نیز اسامى و مشخصات کامل ما بود, سه روز بعد که رفتم رساله را از خانه ایشان بگیرم دیدم ساواکیها آنها را هم گرفته اند. نگران شدم که حتما ساواک به سراغ ما هم مىآید اما به خواست خدا ساواکیها رساله را ندیده بودند.
    بعد از این قضیه هم مرتب در راهپیمایى شرکت مى کردیم و شبها هم در پشت بام منزلمان شعار مى دادیم.
    یک شب دیگر هم سربازها در خانه را زدند, بعد از نماز صبح بود که در را باز کردم.
    چند تا سرباز و سرگرد با کفش آمدند تو و همه چیز را زیر و رو کردند. گفتم دنبال چى مى گردید. گفتند اعلامیه, نوار و ... من همه آنها را در پشت بام مخفى کرده بودم و آنها هم ناامید برگشتند, فقط سوال کردند: این همه قرآن در کتابخانه چه کار مى کند؟ گفتم: اینها تفسیر است و من همان موقع پرسیدم چرا مردم را مى کشید؟ گفتند: ما تیر هوایى مى زنیم! آن روز من خواستم با چاى از آنها پذیرایى کنم تا بتوانم با ایشان صحبت کنم اما صبر نکردند و رفتند. عصر روز بعد وسط خیابان مرا دیدند و گفتند شما نفت مى خواهید؟ (چون آن موقع نفت کم شده بود) گفتم اگر مى خواهید بدهید به همه مردم بدهید. خلاصه, آن روزهاى آخر هم, من و خانواده ام با درست کردن کوکتل مولوتوف مبارزه مى کردیم و در عین حال با دوستانم در تماس بودیم.
    زمانى که پادگان جمشیدیه به تسخیر نیروهاى انقلابى در آمده بود, یکى از دوستانم با من تماس گرفت و گفت حضرت امام در اعلامیه اى اعلام کرده اند که از ساعت 4 به بعد همه بیرون بیایند. ما هم مثل همه این کار را کردیم و همان روز بود که انقلاب پیروز شد.
    خاطره خوشى که از آن روزها به یادم هست این است که روز تشریف فرمایى حضرت امام(ره) به ایران, ما تا خیابان شهید رجایى پیاده رفتیم و آن روز جمعیت آن قدر زیاد بود که من تا به حال ندیده بودم. البته در مراسم ارتحال ایشان موج جمعیت چند برابر آن موقع بود.

    ـ خانم بابایى, از جنگ چه خاطراتى دارید و آن موقع چه مى کردید؟
    ـ در زمان شروع جنگ من در هندوستان بودم و مى خواستم بروم ژاپن. همان موقع که متوجه شدم جنگ آغاز شده, تصمیم گرفتم برگردم اما راه هوایى بسته بود و من راه زمینى را انتخاب کردم. از راه شوروى, فرانسه, آلمان و ترکیه به ایران برگشتم.
    درسال 1361 پسر کوچکم محمد, به جبهه غرب رفت و در عملیات مسلم ابن عقیل شرکت کرد. آن موقع براى کنکور درس مى خواند. او در مرحله اول کنکور قبول شده بود, در عملیات والفجر 1 نیز شرکت کرد و شهید شد. 2 ماه بعد هم جواب کنکور مرحله دومش آمد که در رشته مهندسى قبول شده بود. آن لحظه که قبولى او را شنیدم, خیلى ناراحت شدم.
    یادم هست قبل از شهادت محمد, در ایام عید که به خانواده شهدا مى رفتیم, محمد به آنها مى گفت: ان شإالله سال بعد شما در خانه ما جمع شوید.

    ـ هنگامى که پسرتان به جبهه رفت, چند ساله بود و هنگام شهادتش شما چه احساسى داشتید؟
    ـ محمد هنگام شهادت 19 ساله بود.
    موقعى که مى خواست به جبهه برود از آقاى حمیدى پیش نماز مسجد انصارالحسین اجازه گرفت. من هم مى دانستم اینها امانتى در دست ما هستند و ما باید آنها را تربیت کنیم و تحویل دهیم, چه بهتر که آنها را با شهادت تحویل دهیم چرا که شهید شدن وظیفه مسلمانان و بالاترین مقام است. محمد به خواست خدا عمل کرد و من هم خوشحال شدم چرا که به دستور قرآن عمل کرد. ما در آیات قرآن مى بینیم که مسلمانان اگر زیر ستم باشند وظیفه شان کمک به اسلام و دفاع از آن است و در زمان جنگ هم رزمنده ها و شهدا و خانواده هایشان به این دستور اسلامى عمل کردند.
    در زمان جنگ نیز در دانشگاه صنعتى شریف, پایگاه بسته بندى بود که به آنجا مى رفتم و گاهى سخنرانى هم مى کردم که رزمنده ها براى چى به جبهه رفته اند. به نظر من, مدرسه بهترین جایى است که در آن مى شود بچه ها را آگاه کرد. تإکید زیادى بر حجاب دخترها داشتم چون تهاجم فرهنگى همیشه روى زن و فرهنگ او انگشت مى گذارد.
    اگر حجاب خراب شود و خانواده سست شود, جامعه هم نابود مى شود.
    به نظر من جامعه, بیشتر کارهاى خوب را از دست مى دهد و فرهنگ غرب را جایگزین مى کند. برخى فکر مى کنند فرهنگ خودشان سخت است در حالى که این طورى نیست و فرهنگ خودمان با پیشرفت تکنولوژى هیچ منافاتى ندارد.

    ـ به روح شهید عزیزتان درود مى فرستیم و براى شما خواهر ارجمند و خانواده گرامى اتان آرزوى موفقیت بیشتر را داریم و از اینکه در این گفتگو شرکت کردید سپاسگزاریم.

    نشریه پیام زن به نقل از سایت شارح

    http://www.rahyaftegan.com/asp/index.asp?Link=Des.asp&Code=80&OnvanID=3



    پدر آریوس ::: سه شنبه 85/12/15::: ساعت 12:58 صبح
    نظرات دیگران: نظر

    نگاهی به وضعیت مسلمانان در میانمار
    خبرگزاری مهر - گروه دین و اندیشه: میانمار کشوری در جنوب شرقی آسیا، کشوری است که از دیرباز پذیرای اسلام بوده، اما امروز و در پی شرایط نامساعد و تعرض به حقوق مسلمانان این کشور، آنها با تشکیل حزب مسلمانان خواستار حقوق از دست رفته خود هستند.

    به گزارش خبرنگار مهر، کشور برمه یا میانمار فعلی در جنوب شرقی قاره آسیا واقع شده است و از شمال با چین، جنوب با خلیج بنگال و تایلند و از شرق با چین و جمهوری لائوس و تایلند و از غرب خیلج بنگال و بنگلادش آن را محدود کرده اند. دین مردم این کشور بودایی و اسلام است.

    اکثریت مسلمانان این کشور  در منطقه آراکان در جنوب غربی برمه زندگی می کنند . بر اساس سرشماریهای رسمی در میانمار جمعیت این کشور 55 میلیون نفر است که مسلمانان کمتر از 15 درصد ةآن را تشکیل می دهند، یعنی بین 5 تا 8 میلیون نفر زندگی می کنند. مسلمانان فقیرترین گروه در میانمار هستند که آموزش و اطلاعات آنها درباره اسلام بسیار محدود است. تعداد مسجد در رانگون پایتخت میانمار حدود 32 مسجد است.

    رهبران اقلیت مسلمان در رانگون می گویند: اسلام از قرن اول هجری به وسیله تجار عرب به این کشور وارد شد، هنگامی که این کشور در سال 1824 در اشغال بریتانیا بود . اوضاع مسلمانان در این کشور از زمان انقلاب نظامی به رهبری نی وین در سال 1962 بحرانی و نابسامان شد به طوری که مسلمانان از کارهای حکومتی، نظامی و ارتش طرد شدند.

    ورود اسلام به آراکان

    برخی از مورخان می گویند اسلام در زمان خلیفه عباسی هارون الرشید در قرن هفتم میلادی از طریق تجارعرب به منطقه آراکان وارد شد تا اینکه مسلمانان دولت مستقلی تشکیل دادند و 48 حاکم مسلمان به طور متوالی حکومت کردند و بیش از 3 قرن و نیم یعنی در میان سالهای 1430 تا 1784 حکومت کردند و آثار اسلامی چون مدارس، مساجد و انجمنهایی به جا گذاشتند. از این مساجد می توان به مسجد "بدر المقام" در آراکان نام برد که بسیار مشهور است و یا مسجد "سندی خان" که در سال 1430 بنا شده است.

    در سال 1784 آراکان به وسیله پادشاه بودایی برمه ای به نام بودابای اشغال شد و این منطقه را به برمه ضمیمه کرد. وی که از اشاعه اسلام به شدت می هراسید، بیشتر آثار اسلامی چون مساجد و مدارس را ویران و به کشتار مبلغان و علما اقدام کرد. بوداییان به تحقیر مسلمانان پرداخته و اموال آنها را غارت کردند . در سال 1824 برمه توسط بریتانیا اشغال و ضمیمه حکومت هند، مستعمره بریتانیا شد. در سال 1937 بریتانیا برمه را به همراه منطقه آراکان مستعمره ای جدا از حکومت هند خواند و آن را برمه بریتانیا نام نهاد. تا اینکه در سال 1948 بریتانیا اجازه داد تا برمه استقلال یابد . اما بوداییان برمه ای به اشغال منطقه آراکان بی آنکه ساکنان مسلمانان آن راضی باشند، اقدام کردند و فعالیتهای ناشایست و وحشیانه ای علیه مسلمانان انجام دادند.

    مسلمانان آراکان رنجها، ظلمها و خواریهای بسیاری را که از وحشیانه ترین حملات بوداییها سرچشمه می گرفت، متحمل شدند. بوداییها که اصلی ترین و سر سخت ترین دشمنان مسلمانان به شمار می روند به نابود کردن هویت و آثار اسلامی آنها اقدام کرده اند و مدارس و مساجد تاریخی آنها را نابود و مانع از ترمیم و بازسازی آن شدند.

    بوداییها سعی دارند تا مسلمانان و فرهنگ اسلامی آنها در جامعه بودایی برمه ذوب شود، به همین دلیل روستاها و زمینهای زراعی آنها را گرفته و آنها را اجیر خود کردند. آنها طی سالهای 1962 در پی انقلاب نظامی بیش از 300 هزار مسلمان را از برمه اخراج و راهی بنگلادش کردند و در سال 1978 بیش از 500 هزار مسلمان را طرد و 40 هزار زن و مرد پیر را به همراه کودکان از بین بردند.

    در بین مسلمانان سنی مذهب آراکان تعدادی شیعه هم دیده می‏شود و در حال حاضر به مسلمانان "روهین جیائی‏" موسوم هستند و از اول ژوئیه 1986میلادی دو حزب مسلمان این منطقه برای تقویت جبهه خود علیه دولت مرکزی متحد شدند.

    این در حالی است که مسلمانان برمه خواستار مساوات در حقوق مانند دیگر شهروندان این کشور هستند تا بتوانند به راحتی تعالیم و شعائر اسلامی خود را اجرا کنند.

    مسلمانان برمه ای از عدم آموزش عالی در دانشگاهها و دانشکده ها رنج می برند و از این رو به خارج سفر می کنند تا بتوانند ضمن فراگیری اصول و مبانی اسلام، به اجرای شعائر اسلامی خود اقدام کنند.

    http://mehrnews.com/fa/NewsDetail.aspx?NewsID=441402



    پدر آریوس ::: سه شنبه 85/12/15::: ساعت 12:49 صبح
    نظرات دیگران: نظر

    اسلام و مسلمانان در آرژانتین
    خبرگزاری مهر - گروه دین و اندیشه: آرژانتین از کشورهای آمریکای جنوبی است که اگر چه نسلهای گذشته اقلیت مسلمان در این کشور از ضعف فرهنگ دینی رنج می بردند، اما اینک نسل مسلمان فعال بوده و با انسجام و یکپارچگی بیشتری به اشاعه تمدن و فرهنگ اسلام اقدام می کنند.

    به گزارش خبرنگار مهر، آرژانتین کشوری است در آمریکای جنوبی که پایتخت آن بوینس آیرس است، زبان آنها اسپانیایی و دین آنها مسیحی است.

    آغاز ورود اسلام به آرژانتین به درستی مشخص نیست، اما برخی از دستنوشته های اسلامی کشف شده در برزیل و کوبا نشان می دهد که مسلمانان در این سرزمین قبل از آنکه از نظر جغرافیایی کشف شود، زندگی می کردند و مسلمانان اسلام را میان ساکنان اصلی این منطقه اشاعه دادند. از سوی دیگر شواهد و قرائن تاریخی نشان می دهد دریانوردان مسلمان به ساحل دریا آمدند که آن زمان برای جهان مجهول بود که به آن آخر دنیا یا دریای تاریک می گفتند.

    تحقیقات دیگر نشان می دهد که گروهی از بردگان آفریقایی که برخی از آنها مسلمان هم بودند، وارد آرژانتین شده و برای فروش به بازارهای آمریکای شمالی و جنوبی فرستاده شدند و به اشاعه اسلام اقدام کردند.

    اما اولین هجرت مسلمانان به کشورهای آمریکایی چون آرژانتین حدود 140 سال پیش از سوی کشورهای سوریه، لبنان و فلسطین صورت گرفت که در پی جنگ جهانی اول و دوم این هجرتها افزایش یافت. مهاجران مسلمان با حفظ شخصیت و هویت فرهنگی و تمدنی خود هجرت کرده و در مسائل سیاسی، اقتصادی و اجتماعی آن کشور نیز مشارکت کردند، به طوری که می توان از آنها به عنوان بهترین فرستادگان دین و فرهنگ اسلام نام برد که سفیران آموزش، پرورش، ابداع و هنر بودند و ضمن ترجمه قرآن به زبان اسپانیایی، هزاران نفر را در این قاره مسلمان کردند.

    اگر چه نسلهای گذشته از مسلمانان آرژانتین از ضعف فرهنگ دینی رنج می بردند اما اینک نسل مسلمانان فعال بوده و با فرهنگ اسلامی به صورت وسیع بهره مند هستند . بیشتر مسلمانان در مؤسسات معتبر مانند دانشگاهها و مراکز اقتصادی فعالیت می کنند و نقش بزرگی در زمینه تجارت دارند.

    سازمان اسلامی آمریکای لاتین و دریای کارائیب حدود 10 سال پیش بعد از گردهمایی 11 کشور با رهبران مسلمان در قاره آمریکای لاتین تأسیس شد تا به برقراری ارتباط با کشورها اسلامی اقدام کند. این سازمان به بیداری دینی مسلمانان و برگزاری نشستهای مختلف اقدام می کند و سعی در ایجاد ارتباط با مسلمانان، حفظ وحدت و انسجام آنها دارد.

    این در حالی است که برخی از کشورهای اسلامی این سازمان را در راستای آموزش روخوانی قرآن، آموزش مبانی اسلام، ترجمه قرآن به زبانهای اسپانیایی و توزیع کتابهای اسلامی یاری می کنند. تأسیس مؤسسات و سازمانهای اسلامی زمینه ای برای ساماندهی و بهبود ارتباط در رسانه های گروهی را ایجاد کرده است.

    مسلمانان آرژانتین از مشکلاتی رنج می برند که از مهمترین آنها عدم ارتباط با کشورهای اسلامی است، از این رو طی سالهای اخیر تلاش شده تا بیداری دینی در ارتباط با کشورهای اسلامی ایجاد شده و ارتباط با مسلمانان آمریکا شکل وسیع تری گیرد . از سوی دیگر تأسیس شبکه های ماهواره ای، زمینه ای برای ارتباط با جهان اسلام و مسلمانان آرژانتین ایجاد کرده است.

    نبود مبلغ مسلمانی که به زبان اسپانیایی آشنا باشد و همچنین نبود قرآنهایی به زبان اسپانیایی از دیگر مشکلات مسلمانان در آرژانتین است .

    البته مسلمانان آرژانتینی از امتیازاتی نیز برخوردار هستند . به مسلمانان این کشور اجازه رسمی داده شده تا اعیاد قربان و فطر مناسک خود را به جا آورند . همچنین در فرودگاه بوینس آیرس نمازخانه بزرگی ساخته شده است که مسلمانان با آزادی کامل می توانند شعائر دینی خد را به جا آورند و مسئولان مسلمان نیز در آن شرکت کنند.



    پدر آریوس ::: سه شنبه 85/12/15::: ساعت 12:45 صبح
    نظرات دیگران: نظر


    لیست کل یادداشت های این وبلاگ

    >> بازدیدهای وبلاگ <<
    بازدید امروز: 65
    بازدید دیروز: 47
    کل بازدید :369768

    >>اوقات شرعی <<

    >> درباره خودم <<
    جاذبه های اسلام - مسجد و کلیسا - mosque&church
    پدر آریوس
    این وبلاگ بر آن است تا در فضایی آرام ، عقلانی و منطقی به مناظره و گفتگو با برادران و خواهران مسیحی جویای حق و حقیقت بپردازد.

    >> پیوندهای روزانه <<

    >>فهرست موضوعی یادداشت ها<<

    >>آرشیو شده ها<<

    >>لوگوی وبلاگ من<<
    جاذبه های اسلام - مسجد و کلیسا - mosque&church

    >>> لوگوی دوستان<<<

    >>جستجو در وبلاگ<<
    جستجو:

    >>اشتراک در خبرنامه<<
     

    >>طراح قالب<<
    پارسی بلاگ، پیشرفته ترین سیستم مدیریت وبلاگ
    2006-ParsiBlog™.com ©